نگاه کن خدا،قراربودمن توراهت پول بدم،توهم بهم زمین بدی.من پول دادم ولی اززمین خبری نیست.منم الان میرم چکت رواجرامی ذارم.مرداینوگفت وباعجله ازمسجدزدبیرون اومد،به طرف بانک رفت:آقا،این چک رووصول کنید.
-این شماره چرااینجوریه؟مال کیه؟
:مال خدا.
کارمندبانک چنددکمه کامپیوترروفشارداد:موجودی نداره،چکارکنم؟
-برگش کنید.
:چک خدارو؟!!
-آره،سریع.بعدازبرگه شدن چک مردازبانک بیرون زد وبه طرف کلانتری دوید توی اتاق افسرنگهبان رفت:آقا،این چک برگه شده لطفاً یه ماموربامن بفرستید.
افسرنگهبان سرش روبلند کرد:آدرس طرف رو داری؟
-آره.
:کجاست؟
-همه جا.
:زن خیابونیه؟
-نه،خداست.
افسرنگهبان چشماش درشت شد.آب دهنش روزورقورت داد:آخه چطوری؟
-شما مامورت روبفرست.بقیه اش بامن.
:گروهبان،یه مامور باآقابفرست.
مردباسربازازکلانتری اومدبیرون ،به طرف مسجد رفت،توی حیاط مسجد روبه سربازکرد وگفت:دست بندت روبازوبسته کن.
سربازاین کارروکرد.مردفریادزد:آی،مردم.خداروگرفتیم،بریدهرکارخواستید بکنید.
وازاون به بعدمردم همیشه خوشحال بودند...